راهش به گریه سد کن و مگذار بگذرد

شاعر: محمدعلی مجاهدی

18 تیر 1391 | 2326 | 1
گفتم به دیده: امشب اگر یار بگذرد
راهش به گریه سد کن و مگذار بگذرد

گفتا چه جای گریه؟ که او همچو ماه نو
رخسار خود نکرده پدیدار بگذرد

بگذشت از کنار من آن سان که بوی گل
دامن کشان ز ساحت گلزار بگذرد

در باغ گل نمی نهد از خویش جای پا
از بس که چون نسیم، سبکبار بگذرد

گفتم: دمیده پیش تو، خورشید را ببخش
گفتا: مگر خدا ز خطاکار بگذرد

غافل ز دوست یک مژه بر هم زدن مباش
آیینه شو که فرصت دیدار بگذرد

دردا که بی فروغ دل آرای روی دوست
هر روز ما به رنگ شب تار بگذرد

سرشار از تجلّی یارند لحظه ها
حیف است عمر ما که به تکرار بگذرد

ترک دل است از نظر عارفان محال
کی جَم ز جام آینه کردار بگذرد؟

در طور دل به نور تجلّی نوشته اند:
زین جلوه زار کوکبه ی یار بگذرد

اینجا کسی به فیض تماشا نمی رسد
تا خود چه ها به طالب دیدار بگذرد

گر در ولای آل علی صرف می شود
از خیر عمر بگذر و بگذار بگذرد

ای کاش این دو روزه ی باقی ز عمر نیز
در صحبت ائمه ی اطهار بگذرد

امشب بیا به پرسش «پروانه» ای عزیز
زان پیشتر که کار وی از کار بگذرد

محمدعلی مجاهدی

  • متولد:
  • محل تولد: قم
امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: 5 با 5 رای


نظرات

شرافت
21 تیر 1391 11:05 ق.ظ
ای کاش..